حس خوب زندگی

حس خوب هدیه میدهم

حس خوب زندگی

حس خوب هدیه میدهم

زن در ریگ روان

حال خوب یعنی #یک_جرعه_کتاب

«نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد.
همه جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می‌رسد.
چیزی که برایم مشکل‌تر از همه است، این است که نمی‌دانم اینجور زندگی به کجا می‌کشد
اما ظاهراً آدم هرگز نمی‌فهمد، صرف نظر از اینکه چه جور زندگی کند.
به هر حال چاره ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم.»


زن در ریگ روان | کوبو آبه

با من بخوانید : کافکا در کرانه

حال خوب یعنی #یک_جرعه_کتاب


هر کدام از ما، چیزی را که برایش با ارزش بوده از دست می‌دهد.

موقعیت‌های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزی‌ است که معنی‌اش زنده بودن است.
اما درونِ سرمان اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه می‌داریم. اتاقی شبیه قفسه‌های توی این کتابخانه.


کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی

گفتگویی با خودم

 بهتر از هر کس دیگری تاریکی‌های روحم را می‌شناسم و بدون تواضع‌های کشککی و ریاکارانه می‌دانم خیلی راه دارم تا یک انسان متوسط شوم. برای همین مدام در #تمرین و تلاشم تا راهی برای بهتر کردن حال دنیای کوچک پیرامونم پیدا کنم.

چند وقتی است برای خودم نسخه «هر روز حداقل یک نفر را خوشحال کن» پیچیده‌ام. سالها تمرین می‌کردم که اگر به کسی آب نمی‌دهم، کوزه‌ای هم نشکنم، حالا این نسخه را الزامی کرده‌ام. مثل دارویی که باید بخورم. هر روز دنبال بهانه‌ای می‌گردم تا یک نفر را خوشحال کنم.

 گاهی به دوستی قدیمی که مدتهاست خبری از هم نداریم زنگ می‌زنم و چقدر آدم‌ها ذوق می‌کنند که یک نفر بدون اینکه «کاری» داشته باشد حالشان را می‌پرسد، گاهی به حرف‌های کسی گوش می‌دهم که به شنیده شدن نیاز دارد، گاهی به کسی که کار خوبی کرده یا حرف درستی زده پیام می‌دهم و تحسینش می‌کنم، گاهی قدمی برمی‌دارم برای کسی که انتظارش را ندارد، گاهی...

 بهتر از هر کس دیگری با تاریکی‌های روحم آشنا هستم و #اعتراف می‌کنم خودم به این کار نیاز دارم و در تمنای #حوری و جوی عسل نیستم و اینکه خدا تیک مثبت بزند جلوی اسم!
الکی منت سر خدا هم نمی‌گذارم که فتبارک‌الله چه آفریدی! خودم و خودش که نیمه تاریکم را می‌بینیم.

فکر می‌کنم همه ما محتاج و شایسته خوشحال زیستنیم. حال خودم خوب نیست، اما وقتی کاری می‌کنم که کسی حتی برای چند دقیقه خوشحال می‌شود، حس می‌کنم خودم هم حالم بهتر می‌شود. وقتی بیشتر خوشحال می‌شوم که دندانِ طمع و تمنا و توقع جبران متقابل را از بیخ می‌کشم.

 پریروز سر ظهر زیر پلی در تهران، زنی میانسال را دیدم که کارش نظافت سرویس توالت عمومی است. نشسته بود روی زمین و قرآن می‌خواند. رفتم غذا گرفتم و آمدم پیشش و گفتم جسارت نیست اگر من این غذا را به شما بدهم؟ غافلگیر شد، ماسک داشت ولی چشمها و پیشانی‌اش خندید، تشکر کرد و گرفت. رفتم و پشت سرم دعاهایش با صدای لاستیک ماشین‌ها قاطی شد و خوشحال بودم که خودم هم پشت ماسک قایم شده‌ام.

نوشتم شاید یک نفر دیگر هم بپسندد و انجامش بدهد. اینکه خودش را موظف کند «هر روز حداقل یک نفر را خوشحال کن». شاید وسط این روزگار ناخوب، باعث شود شب یک نفر کمی خوشحال‌تر بخوابد.

 هیچکس آنقدر فقیر نیست که نتواند به یک نفر دیگر کمک کند. کمک فقط #پول نیست. خیلی از ما خوشحال زندگی کردن را فراموش کرده‌ایم اما ماشالله متخصصیم در بد کردن حال هم! گاهی خوشحال کردن دیگری را #تمرین_کنیم شاید خوشمان آمد!